<$BlogRSDUrl$>

 



خطاب به دوست ناديده‌ام خورشيد
و چرا من به معين يا کس ديگری رای نمی‌دهم؟


خورشيد عزيز، نوشته‌ی بی‌تکلف و به گمان من احساسيت را خواندم. خيلی جاهايش را درست می‌گويی. من هم مثل تو هر دو دوره به خاتمی به دلايلی تقريبا مشابه با دلايل تو رای دادم و من هم با پوست و گوشت و استخوانم دغدغه‌هايت را می‌فهمم اما:

من شايد بيشتر از تو حس کنم وقتی يک گروه تئاتری، نمايشی را يک‌سال تمرين می‌کند، يک‌سال شب و روز می‌گذارد، ‌يک‌سال با آن زندگی می‌کند، اما پس از همه‌ی اين‌ها از فلان مامور فلان‌بخش فلان‌اداره يک‌جمله می‌شنود که: « نه، امکان اجرای اين نمايش وجود ندارد.» چه حالی به اعضای گروه دست می‌دهد و چه توهينی به شعور آدمی می‌شود. به همين خاطر من هم بسيار خوش‌حال می‌شوم وقتی می‌بينم پچپچه‌های پشت خط نبرد علی‌رضا نادری ( که وقتی در دوره‌ی هاشمی در جشن‌واره اجرا شد، اواسط اجرا انصار به روی صحنه ريختند و به خاطر نجاستی که اين تئاتر ايجاد کرده بود روی صحنه نماز خواندند)، در دوره‌ی خاتمی به راحتی اجرا می‌شود.

من هم بسيار خوش‌حال می‌شوم که در انتظار گودو که تا سال ۷۶ به خاطر دليل موهوم « زير سوال بردن فلسفه‌ی انتظار» امکان اجرا پيدا نکرده بود، در دوره‌ی خاتمی به روی صحنه می‌رود.

من وقتی می‌بينم در اين ۸ سال بسياری از کتاب‌هايی که دوست‌شان داشته‌ام چاپ می‌شوند مطمئن باش کم‌تر از تو خوش‌حال نمی‌شوم. من هم مثل تو وقتی درياروندگان جزيره‌ی آبی‌تر را در نمايش‌گاه کناب پارسال می‌بينم که چاپ شده، هم تعجب می‌کنم و هم خوش‌حال می‌شوم. من هم وقتی می‌بينم کتاب‌های کوندرا، کتاب‌های مارکز و کتاب‌های بسياری ديگر که بسيار دوست‌شان دارم و بدون اغراق بهترين لحظه‌های زندگی را برايم خلق کرده‌اند چاپ می‌شود، حس بسيارخوبی دارم.

و البته بديهی است که من و هر انسان ديگری از اين‌که ديگر نويسنده‌ها و فعالين سياسی در روز روشن ‌کشته نمی‌شوند، اتوبوس‌شان به صورت تصادفی به ته دره نمی‌رود و در خانه مثله نمی‌شوند، بسيار خوش‌حال‌تريم، اما همه‌ی اين‌ها باعث نمی‌شود که من به اندازه‌ی تو احساساتی شوم، يک اشتباه را بار ديگر تکرار کنم، در انتخابات شرکت کنم و به معين يا کس ديگری رای دهم.

چرا به خاتمی در هر دو دوره رای دادم؟

ساده اگر بخواهم بگويم، به اميد تغييرات. تغيیراتی که البته اتفاق نيفتاد. راست می‌گويی. اگر وضعيت را در ابتدای دوره‌ی خاتمی صفر فرض کنيم، خاتمی در ذهنش بود که ما را به ۲۰ برساند، اما مردم ما به کم‌تر از ۱۰۰ راضی نبودند.

اگر قبول کنيم برای تغيير ساختار سياسی هر حکومتی دو راه کلی انقلاب و اصلاح وجود دارد، من هم مثل خيلی‌های ديگر روش درست را در اصلاح ( بخوان اصلاحات تدريجی ) می‌دانستم و البته هنوز می‌دانم. چرا که تجربه‌ی تاريخی نشان داده است که انقلاب هم بسيار پر هزينه‌تر است و هم بسيار غيرقابل پيش‌بينی‌تر.‌

من به خاتمی در هر دو دوره رای دادم چون فکر می‌کردم که او می‌تواند اصلاحات را پيش ببرد اما او نتوانست. قبول دارم فضای خوبی به وجود آمد، قبول که آزادی‌های حداقلی‌مان کمی بيشتر شد. اما آيا ما همين‌قدر را می‌خواستيم؟

شايد تو هم مانند بسياری از دوستان مشارکتی‌مان بگويی که خب اين ذات اصلاح است، زمان می‌برد و ... اما من فکر می‌کنم که کلا اين‌، راه نيست که ‌بی‌راهه است.

تجربه‌ی اين هشت ساله نشان داد قدرت نهاد رياست‌جمهوری و ساير نهادهای انتخابی ( نهادهايی که با رای مردم انتخاب می‌شوند، مثل رياست‌جمهوری و مجلس) در اين کشور هم‌ارز با صفر است! و به نظر می‌رسد تصميم‌ها در جای ديگری گرفته می‌شود!

شايد بگويی اشکال از خاتمی بود و اگر يک آدم با عرضه‌تر بيايد اوضاع بهتر می‌شود. اما من موافق نيستم. اول اين‌که تو مطمئن باش اگر کسی حداقل عرضه را داشته باشد، شورای نگهبان امکان ندارد صلاحيتش را تايید کند ( مجلس هفتم را که فراموش نکرده‌ای؟) و دوم اين‌که بر فرض محال اگر صلاحيت چنين فردی تايید شد، آيا ساختار قدرت در جمهوری اسلامی به گونه‌ای هست که او بتواند تاثير گذار باشد؟ البته فراموش نکن من تاثيرگذاری را کمی فراتر از چاپ‌شدن چند کتاب يا روی صحنه‌رفتن چند تئاتر و يا بالاتر رفتن چند سانت بيشتر از پاچه‌ها‌ی شلوار دختران‌مان می‌دانم.

من و خيلی‌های ديگر مثل من، هشت سال به خاتمی و بقيه‌ی اصلاح‌طلبان از نوع مشارکتی فرصت داديم که از تمام توان‌شان برای پيش‌برد اصلاحات استفاده کنند و نتيجه اين شد. تجربه نشان داد که امکان اصلاح ساختار نظام سياسی اجتماعی ايران به اين صورت وجود ندارد. با خيلی از اين دوستان مشارکتی که بحث می‌کنی ته استدلالشان اين است که درست که ما از فرصت به دست‌آمده استفاده‌ی لازم را نبرديم؛ اما اين‌بار چون تجربه‌ی هشت سال پيش را داريم، ‌اشتباهات گذشته را تکرار نمی‌کنيم؛ ما من اين گونه گمان نمی‌کنم. من حاضر نيستم به خاطر تجربه‌ی امر يک‌بار تجربه شده، مشروعيتی حتی به اندازه‌ی يک رای بيشتر به جمهوری اسلامی بدهم.

اوضاع جهانی

در ابتدای دوره‌ی خاتمی ايران از نظر وجهه‌ی جهانی تقريبا در بدترين وضعيت ممکن بود. خاتمی در چند سال ابتديی رياست‌جمهوريش، اندکی به اعتبار بين‌المللی ايران در جهان کمک کرد و با سياست تنش زدايی چهره‌ی نسبتا معقول‌تری از ايران به نمايش گذاشت.

اما در حال حاضر و با توجه به وضعيت پيش‌آمده و در مظان اتهام قرار گرفتن ايران به عنوان کشوری که در جهت دستيابی به سلاح اتمی حرکت می‌کند و تهديدهای پيدا و پنهان آمريکا مبنی بر حمله‌ی نظامی به ايران، جامعه‌ی جهانی هر حرکت حکومت و مردم ايران را به دقت بررسی می‌کند.

فشارهای جهانی بر ايران روز به روز در حال بيشتر شدن است و با هر موردی از نقض حقوق بشر ( احکام ناعادلانه، بسته شدن مطبوعات و ...) که در ايران صورت می‌گيرد، سيل بيانيه‌ها و اعتراضات جدی است که عليه حکومت ايران از طرف اتحاديه‌ی اروپا و ساير سازمان‌های جهانی سرازير می‌شود. در اين ميان حکومت ايران از امتياز مشروعيتش مدام در حال خرج کردن است و طرف‌های اروپايی و ديگران رژيم را به‌خاطر انتخاباتی که برگزار می‌کند و رايی که از مردم می‌گيرد، صاحب مشروعيت سياسی می‌داند. فکر می‌کنی با وجود چنين شرايطی انتخاب فردی مثل معين ارزش آن را دارد که به کليت نظام مشروعيت ببخشی؟

و بالاخره: چرا به معين رای نمی‌دهم و اگر به معين رای ندهيم چه می‌شود؟

فکر می‌کنم تقريبا بيشتر دلايلم را برای اين‌که چرا به معين رای نمی‌دهم در بالا گفته‌ام. اما اگر به معين رای ندهيم چه می‌شود؟ تو تصميم گرفته‌ای به معين رای بدهی چون می‌گويی هيچ راه‌کار عملی ديگری پيش روی خودت نمی‌بينی و به همين خاطر ساده‌ترين راه حلی که به ذهنت رسيده انتخاب کرده‌ای. من به تصميمت احترام می‌گذارم اما با آن مخالفم و چون حس می‌کنم هر رايی به جمهوری اسلامی در اين برهه نوعی خيانت به ايران است ( البته اين نظر شخصی من است! ) سعی می‌کنم با بحث و گفت‌وگو تو را از تصميمت منصرف کنم.

خيلی‌ها رای می‌دهند چون فکر می‌کنند رای دادن يک نوع حق انتخاب و يک نوع ابراز وجود است در حالی که توجه نمی‌کنند رای ندادن نيز اگر دليلی محکم پشتش باشد نوع ديگری از اعمال اين حق انتخاب است! چرا فکر می‌کنی رای ندادن عملی منفعلانه است؟ اگر اتفاق عملی‌ای که منتظرش هستی رخ نداده است، به‌خاطر آن نيست که هيچ راه‌کاری وجود ندارد. چرا فکر می‌کنی اصلاحات را فقط معين و امثال آن می‌توانند پيش برند؟ روش مبارزه‌ی گاندی را يه ياد بياور. نافرمانی مدنی! يکی از زاه‌های پيش‌برد اصلاحات می‌تواند مثلا همين باشد.

و اما در آخر: بله! رای ندادن مضراتی هم البته دارد. اين که به قول تو شرايط برگردد به شرايط دهه‌ی ۶۰. نمی‌دانم، اما بعيد می‌دانم چنين اتفاقی بيفتد. در اين مدت که مجلس و شوراها به روی کار آمده‌اند تغيیرات، آن‌طور که تو گفته‌ای به‌نظر نمی‌رسد. محدوديت‌ها کمی بيشتر شده و طبيعتا بيشتر هم می‌شود اما فضايی که تو نگرانش هستی، لااقل تابه‌حال، آن‌قدرها هم بدتر نشده! در اين که عقلانيتی برای راست‌ها متصور نيست شکی نيست، اما مطمئن باش فشارهای جهانی و منتقدين داخلی‌ای مثل من و تو اجازه‌ی به راحتی محدودتر شدن و جزيره شدن ايران را نمی‌دهند. تو در ايران نبودی و فکر می‌کنی الان مثلا فضا برگشته به سال‌های ۷۶ و قبل‌تر اما باور کن اگر اين‌جا باشی، آن‌قدرها هم اين حس به تو دست نمی‌دهد چون شوراها و مجلس از دست رفته، فاجعه‌ای رخ داده. و گمان کنم اگر منطقی فکر کنی به اين نتيجه خواهی رسيد اگر رياست‌جمهوری نيم‌بند اصلاح‌طلبان مدل خاتمی هم نباشد، چيز بيشتری از دست نمی‌رود.

البته دروغ اگر نخواهم بگويم، گاهی اين محدود شدن‌ها را حس می‌کنی، مثل همين کارنامه که بسته شد يا چيزهای ديگر. ولی خب يادت باشد اين بهای انتخاب تو است و بايد بپردازيش. من ترجيح می‌دهم به‌جای آن‌که مدافعی ضعيف درون نظامی که دوستش ندارم داشته باشم، منتقدينی قوی و سازمان‌یافته به تعداد مردم ايران در خارج از آن نظام داشته باشم.



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog 

Commenting by HaloScan.com