<$BlogRSDUrl$>

 


براي ليلا مافي 


هی فاحشه گوش کن با توام!

قیافه ات رو خیلی خوب یادمه. اون روز تو میدون هفت تیر یا چه می دونم بیست و پنج شهریور. پنج سال پیش. سوار پیکان سفید رنگت بودی و ته ریش ترتمیزی گذاشته بودی. من اون روز بین دو «دختر خیابونی» منتظر تاکسی وایساده بودم. از جلوی اولی گذشتی و اون نگاه کثیف آشنا رو به هیکل خوشگلش انداختی ولی انگار سینه هاش به اندازه ی کافی بزرگ نبودند. ولی باز خودت رو از لذت تماشای صورت به شدت بزک کرده اش محروم نکردی. نفر دوم من بودم که ازم زود گذشتی. اون گونی سورمه ای رنگ که هیکل من معلم رو پوشونده بود و اون مقنعه ی گل و گشاد به مذاق «جناب مردانگی» شما انگاری خوش نیومد. پیکان تازه از کارخونه دراومدت رو آهسته به طرف اون لعبت که دو متری من وایساده بود هدایت کردی و بالاخره وایسادی. صدای جیر جیر شیشه ی جلوی ماشین، موهای جوگندمی ات، صدای خنده ی چندش آورت، قیمت پرسیدنت، چونه زدن هول هولکیت، آب لب و لوچه قورت دادنت همه و همه رو با چشام دیدم و با گوشام شنیدم. به نظرم داشتی می رفتی خدمت اهل و عیال. قسم می خورم تو صندوق عقب ماشینت پر بود از فرمایشات خانوم خونه. شرط می بندم لیست خریدی رو که خانوم، صبحی، دم رفتن تو دستت گذاشته بود هنوز هم تو جیب سمت راست کت خاکستریت جا خوش کرده بود. به یه چشم به هم زدن، لعبت رو راضی کردی که سوار ماشینت بشه:« بپر بالا خوشگله! آپارتمان خالی دارم.» لعبت اما دم رفتن روش رو کرد به من و بغل دستیم و دماغ کوچولوی تراشیده اش رو بالا کشید و لبخندی تحویلمون داد و رفت. احساس بدبختی و ناتوانی کردم چون بیشتر از ١٠٠٠تومن تو جیبم نبود. اگه پول داشتم نمی ذاشتم فاحشه ای مثل تو لعبت رو با خودش ببره. پنج سال پیش یه لعبت ١٥ساله ی کوچولوی دیگه به اسم لیلا هم زیر هیکل سنگین یه فاحشه ی دیگه داشت دست و پا می زد...

هی فاحشه گوش کن با توام!

یادته اون روز که از سرکار برگشته بودی و برای من و مامانم به خیال خودت هیجان انگیزترین و شنیدنی ترین داستان دنیا رو تعریف می کردی؟ زن تپل مپل بخت برگشته ات هی زرد و سرخ می شد و مدام با لهجه ی قشنگ اصفهانیش به ما میوه و چای تعارف می کرد بلکه تو یه کم خفه خون بگیری و اون دهن گشادت رو ببندی ولی تو سمج تر از این حرفا بودی. دوست بازاریت چند روز پیش از اون با یه دختر ١٥ ساله در ازای یه دست چلو کباب رستوران تاک حسابی«حالیده» بود. آخه دخترک هیچ وقت چلوکباب نخورده بود... این اصطلاح کثیف «حالیدن» رو یادته؟ بالاخره نفهمیدیم هیجان زده گیت به خاطر زشتی کار دوستت بود یا به خاطر باکرگی دخترک؟ ببین چطور یه قطره خون ناقابل تا آسمون هفتم می برتتون! خدا رحم کرده یه قطره است و گاهی هم هیچی نیست! خودمونیم ولی دوست فاحشه ات عجب هفت خط اصفهانی زرنگی بوده ها ولی خبر نداشت که تو اراک دخترک هشت ساله ی ترگل ورگل دیگه ای به اسم لیلا به ازای یه پفک نمکی و چند تا دونه آدامس زیر دست و پای یک گرگ وحشی فاحشه با یه شکم گنده له میشه و می شکنه...

هی فاحشه گوش کن با توام!
ده سال پیش بود که شنیدم فاحشه اي به اسم آقا مرتضي، تو يکي از محلات فقير نشين به شغل ديوسي براي زن جوونش مشغوله. مي گفتند که همسايه ها دلشون براي لعبت 19 ساله خون شده و استشهاد محلي پر کرده اند و شکايت به کلانتري محل بردند. افسر مربوطه با و تا سرباز وظيفه به در خونت اومد فاحشه، يادته؟ افسوس که اهالي محل شکايت به فاحشه خونه برده بودند! زن همسايه قسم مي خورد که ساعت دو بعداظهر آقا مرتضي فاحشه، دخترک رو کشون کشون به اتاق کارش مي بره و لعبت گريه کنان التماسش مي کرده:«آقا مرتضي ارواح خاک مادرت رحم کن! امروز 15 تا مشتري داشتم. ديگه نمي تونم، بي انصاف!» و تو فاحشه زدي تو دهنش:« يا خودت ميري يا دخترت». و دخترک 5 ساله از صداي فرياد فاحشه وارت که وحشيانه موهاي مادرکش رو گرفته بودي و روي زمين مي کشونديش، کنار برادر کچيکش مي لرزيده وگوله گوله اشک مي ريخته. مي گفتند لعبت رو وقتي 13 ساله بوده از باباش خريدي و بخت برگشته تو اين دنياي بزرگ بي کس و کار بوده. مي گفتند با خنده ي زشت و زردت و دندون هاي به رنگ لجنت به مشتري ها مي گفتي:« 100 هزار تومن پول به باباي پفيوزش دادم!» يادته اون روز گرم و خشک تابستوني رو؟ سه فاحشه اي که سرزده در خونت اومده بودند رو يادته؟ تو گزارششون نوشتند که استشهاد محلي همسايه ها از سر غرض ورزي و دشمني ديرينه با فاحشه نامي ست معروف به مرتضي . چرا وقتي از دايي ام آدرس خونت رو خواستم چپ چپ بهم نگاه کرد وگفت:« نه دايي جون. کاري از دست من و تو بر نمياد!» و من هنوز ياد اون لعبتم که هم سن و سال خودم بود. همون سال ها بود که مادر دخترکي نه ساله با وجود التماس ها و گريه ها و ناله هاي دخترکش ليلا، در فاحشه خانه ها رو با کليد قفل مي کرد. نمي دونم تو لحظه هايي که ليلاي بي پناه، زير بدن چاق و خيکي فاحشه هاي رنگارنگ نفسش مي گرفت و از سر درد و نا اميدي و فشار، صداي فريادش تو گلوش مي شکست،تو گوشات رو مي گرفتي يا نه؟ اشک هم مي ريختي يا نه؟ شايدم مي مردي و زنده مي شدي. شايد خودت رودلداري مي دادي که گليم بخت سياه خودت و دخترت با آب زمزم هم سفيد نميشه...

هی فاحشه گوش کن با توام!

اون بعداظهر گرم خرداد ماه دهه ي شصت رو يادته؟ بعد از نماز ظهر از مسجد اومده بودي بيرون به هواي امر به معروف... يه راست اومدي به سمت من و دوستم که وايساده بوديم در خونه ش و با هم راجع به امتحان رياضي حرف مي زديم. چقدر سعي کردي ملايم و مهربون باشي. چادر سياهت و پس زدي وچشمات رو خمار کردي وگفتي: « دخترم.خوشگلم!» بعد نگاهت رو دوختي به سينه هاي من و ادامه دادي:«ميدوني ديگه بزرگ شدي و سينه هات در اومده؟ دخترم بايد چادر سرت کني يا يه مقنعه ي بزرگ که برجستگي هاي خوشگل بدنت رو بپوشونه.» از نگاه کثيف و لختت خجالت کشيدم و بغض کردم. وقتي ورور مي کردي آب دهنت تو صورتم مي پاشيد. فاحشه هيچ مي دوني باعث شدي دست به سينه تا خونمون بدوم؟ هيچ مي دوني براي اولين بار از هيکلم و برجستگي هاي بدنم بيزار شدم و شرمنده؟ همون سال دختر کوچک يک ساله اي به اسم ليلا بي خيال و فارغ تو حياط کثيف خونشون چهار دست و پا راه مي رفته تا اينکه 8 سال بعد مادرش، درست مثل تو فاحشه، به سينه هاي تازه در اومده ي دخترش نگاه کنه و با خودش بگه: « ديگه وقتشه!»

هی فاحشه گوش کن با توام!

تو که راه نجات جامعه ي در هم ريخته و به هم پاشيده ي ايران رو تو اعدام ده تا زن خيابوني مي دوني. تو که فکر ميکني امثال ليلا جامعه ي پاک و مطهر رو به منجلاب فساد مي کشونند. تو که مثلا" وکيل تسخيري يه بي پناه هستي و اعدام رو بهترين راه حل براي راحتي فاحشه هاي سيبيلو مي دوني. توکه فکر اختلاط دختر و پسر تو دانشگاه کشتتت و به فکر پرده آويختن تو کلاس هاي درسي و حتما" فردا هم لزوم يک ماسک رو به دختران توصيه مي کني که مبادا گرمي نفسشون آقايون تحريک شونده رو تحريک کنه. تو که تو خونه ي ملت دو دستي به شوهرت چسبيدي که مبادا ندزدنش. تو که شکمت سيره و جات راحته و ماشين مدل بالات به راهه و حقوق ماهيانه ات مکفي و گوشت و مرغ و ميوه ي شب عيدت سر جاشه و تنها دغدغه ات خرج کردن پول هاي بادآورده است، گوش کن با توام!.......



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog 

Commenting by HaloScan.com