$BlogRSDUrl$>
سلام. امروز پتيشن زير به دستم رسيد که ديدم بد نيست در سايت بذارم که اگر کسي خواست امضا کنه، بتونه. هرچند که ممکنه قبلا اين پتيشن رو ديده باشيد. به هر حال براي اونايي که نديدند. قسمتي از متن فارسي: ««... وزيران مختار اتحاديه ي اروپا بار ديگر از ادعاي غير قانوني ارضي ابوذبي نسبت به ايران طرفداري کردند. اين پشتيباني نا مطبوع از امارات متحده ي عربي و تائيد اين که دو طرف بايد به مذاکره نشسته و يا اين مورد را به داوري بين المللي منسوب دارند، خود بر عليه معيار و مقياس بين المليست. و در حقيقت دخالت بيجا و بي مورد اتحاد اروپايي در اين موضوع است..... از آنجايي که ادعاي ابوذبي نسبت به سه جزيره ي ايران در خليج فارس کاملا غير قانوني ست، اين مداخله ي بيجا ي اتحاد اروپا يک حرکت اهانت آور است که به وقار ملي و تماميت ارضي ايران لطمه مي زند...» نويسنده: دانيال مهدي پور خصالي
|
پتیشن قوه قضاییه جمهوری اسلامی حکم اعدام حجت زمانی زندانی سیاسی ۲۹ ساله را صادر کرده است و هر آن احتمال اعدام او میرود. حجت زمانی در سال ۲۰۰۳ پس از فرار از زندان اوین توسط پلیس ترکیه دستگیر و به ایران تحویل داده شد. دو برادر حجت زمانی نیز قبلا توسط دولت ایران اعدام شده اند. حجت زمانی و شش زندانی سیاسی دیگر در ۵ بهمن ۱۳۸۳ موفق شدند با اعتصاب غذای سی و دو روزه خود توجه مجامع بین المللی را به شرایط طاقت فرسای زندانیان و تقض شدید حقوق بشر در ایران جلب کنند. اکنون کمتر از یک ماه پس از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی رژیم جمهوری اسلامی قصد اعدام حجت زمانی را دارد. دولت ایران با ۱۵۹ اعدام اعلام شده در سال پس از چین در دنیا مقام اول را در اعدام دارد.متاسفانه دولت های غربی منافع اقتصادی را بر جان انسانها مقدم می شمارند و با مذاکره با دولت جمهوری اسلامی آنها را در نقض سیستماتیک حقوق بشر جری تر میکنند. ما جمعی از وبلاگ نویسان ایرانی از سازمان های حقوق بشر و از مجامع بین المللی تقاضا داریم با همه توان خود از اعدام حجت زمانی جلوگیری کنند و هر گونه مذاکره با دولت ایران را موکول به توقف اعدام ها در ایران تعهد دولت ایران به رعایت حقوق اولیه انسانی در ایران نمایند.
هی فاحشه گوش کن با توام! قیافه ات رو خیلی خوب یادمه. اون روز تو میدون هفت تیر یا چه می دونم بیست و پنج شهریور. پنج سال پیش. سوار پیکان سفید رنگت بودی و ته ریش ترتمیزی گذاشته بودی. من اون روز بین دو «دختر خیابونی» منتظر تاکسی وایساده بودم. از جلوی اولی گذشتی و اون نگاه کثیف آشنا رو به هیکل خوشگلش انداختی ولی انگار سینه هاش به اندازه ی کافی بزرگ نبودند. ولی باز خودت رو از لذت تماشای صورت به شدت بزک کرده اش محروم نکردی. نفر دوم من بودم که ازم زود گذشتی. اون گونی سورمه ای رنگ که هیکل من معلم رو پوشونده بود و اون مقنعه ی گل و گشاد به مذاق «جناب مردانگی» شما انگاری خوش نیومد. پیکان تازه از کارخونه دراومدت رو آهسته به طرف اون لعبت که دو متری من وایساده بود هدایت کردی و بالاخره وایسادی. صدای جیر جیر شیشه ی جلوی ماشین، موهای جوگندمی ات، صدای خنده ی چندش آورت، قیمت پرسیدنت، چونه زدن هول هولکیت، آب لب و لوچه قورت دادنت همه و همه رو با چشام دیدم و با گوشام شنیدم. به نظرم داشتی می رفتی خدمت اهل و عیال. قسم می خورم تو صندوق عقب ماشینت پر بود از فرمایشات خانوم خونه. شرط می بندم لیست خریدی رو که خانوم، صبحی، دم رفتن تو دستت گذاشته بود هنوز هم تو جیب سمت راست کت خاکستریت جا خوش کرده بود. به یه چشم به هم زدن، لعبت رو راضی کردی که سوار ماشینت بشه:« بپر بالا خوشگله! آپارتمان خالی دارم.» لعبت اما دم رفتن روش رو کرد به من و بغل دستیم و دماغ کوچولوی تراشیده اش رو بالا کشید و لبخندی تحویلمون داد و رفت. احساس بدبختی و ناتوانی کردم چون بیشتر از ١٠٠٠تومن تو جیبم نبود. اگه پول داشتم نمی ذاشتم فاحشه ای مثل تو لعبت رو با خودش ببره. پنج سال پیش یه لعبت ١٥ساله ی کوچولوی دیگه به اسم لیلا هم زیر هیکل سنگین یه فاحشه ی دیگه داشت دست و پا می زد... هی فاحشه گوش کن با توام! یادته اون روز که از سرکار برگشته بودی و برای من و مامانم به خیال خودت هیجان انگیزترین و شنیدنی ترین داستان دنیا رو تعریف می کردی؟ زن تپل مپل بخت برگشته ات هی زرد و سرخ می شد و مدام با لهجه ی قشنگ اصفهانیش به ما میوه و چای تعارف می کرد بلکه تو یه کم خفه خون بگیری و اون دهن گشادت رو ببندی ولی تو سمج تر از این حرفا بودی. دوست بازاریت چند روز پیش از اون با یه دختر ١٥ ساله در ازای یه دست چلو کباب رستوران تاک حسابی«حالیده» بود. آخه دخترک هیچ وقت چلوکباب نخورده بود... این اصطلاح کثیف «حالیدن» رو یادته؟ بالاخره نفهمیدیم هیجان زده گیت به خاطر زشتی کار دوستت بود یا به خاطر باکرگی دخترک؟ ببین چطور یه قطره خون ناقابل تا آسمون هفتم می برتتون! خدا رحم کرده یه قطره است و گاهی هم هیچی نیست! خودمونیم ولی دوست فاحشه ات عجب هفت خط اصفهانی زرنگی بوده ها ولی خبر نداشت که تو اراک دخترک هشت ساله ی ترگل ورگل دیگه ای به اسم لیلا به ازای یه پفک نمکی و چند تا دونه آدامس زیر دست و پای یک گرگ وحشی فاحشه با یه شکم گنده له میشه و می شکنه... هی فاحشه گوش کن با توام! ده سال پیش بود که شنیدم فاحشه اي به اسم آقا مرتضي، تو يکي از محلات فقير نشين به شغل ديوسي براي زن جوونش مشغوله. مي گفتند که همسايه ها دلشون براي لعبت 19 ساله خون شده و استشهاد محلي پر کرده اند و شکايت به کلانتري محل بردند. افسر مربوطه با و تا سرباز وظيفه به در خونت اومد فاحشه، يادته؟ افسوس که اهالي محل شکايت به فاحشه خونه برده بودند! زن همسايه قسم مي خورد که ساعت دو بعداظهر آقا مرتضي فاحشه، دخترک رو کشون کشون به اتاق کارش مي بره و لعبت گريه کنان التماسش مي کرده:«آقا مرتضي ارواح خاک مادرت رحم کن! امروز 15 تا مشتري داشتم. ديگه نمي تونم، بي انصاف!» و تو فاحشه زدي تو دهنش:« يا خودت ميري يا دخترت». و دخترک 5 ساله از صداي فرياد فاحشه وارت که وحشيانه موهاي مادرکش رو گرفته بودي و روي زمين مي کشونديش، کنار برادر کچيکش مي لرزيده وگوله گوله اشک مي ريخته. مي گفتند لعبت رو وقتي 13 ساله بوده از باباش خريدي و بخت برگشته تو اين دنياي بزرگ بي کس و کار بوده. مي گفتند با خنده ي زشت و زردت و دندون هاي به رنگ لجنت به مشتري ها مي گفتي:« 100 هزار تومن پول به باباي پفيوزش دادم!» يادته اون روز گرم و خشک تابستوني رو؟ سه فاحشه اي که سرزده در خونت اومده بودند رو يادته؟ تو گزارششون نوشتند که استشهاد محلي همسايه ها از سر غرض ورزي و دشمني ديرينه با فاحشه نامي ست معروف به مرتضي . چرا وقتي از دايي ام آدرس خونت رو خواستم چپ چپ بهم نگاه کرد وگفت:« نه دايي جون. کاري از دست من و تو بر نمياد!» و من هنوز ياد اون لعبتم که هم سن و سال خودم بود. همون سال ها بود که مادر دخترکي نه ساله با وجود التماس ها و گريه ها و ناله هاي دخترکش ليلا، در فاحشه خانه ها رو با کليد قفل مي کرد. نمي دونم تو لحظه هايي که ليلاي بي پناه، زير بدن چاق و خيکي فاحشه هاي رنگارنگ نفسش مي گرفت و از سر درد و نا اميدي و فشار، صداي فريادش تو گلوش مي شکست،تو گوشات رو مي گرفتي يا نه؟ اشک هم مي ريختي يا نه؟ شايدم مي مردي و زنده مي شدي. شايد خودت رودلداري مي دادي که گليم بخت سياه خودت و دخترت با آب زمزم هم سفيد نميشه... هی فاحشه گوش کن با توام! اون بعداظهر گرم خرداد ماه دهه ي شصت رو يادته؟ بعد از نماز ظهر از مسجد اومده بودي بيرون به هواي امر به معروف... يه راست اومدي به سمت من و دوستم که وايساده بوديم در خونه ش و با هم راجع به امتحان رياضي حرف مي زديم. چقدر سعي کردي ملايم و مهربون باشي. چادر سياهت و پس زدي وچشمات رو خمار کردي وگفتي: « دخترم.خوشگلم!» بعد نگاهت رو دوختي به سينه هاي من و ادامه دادي:«ميدوني ديگه بزرگ شدي و سينه هات در اومده؟ دخترم بايد چادر سرت کني يا يه مقنعه ي بزرگ که برجستگي هاي خوشگل بدنت رو بپوشونه.» از نگاه کثيف و لختت خجالت کشيدم و بغض کردم. وقتي ورور مي کردي آب دهنت تو صورتم مي پاشيد. فاحشه هيچ مي دوني باعث شدي دست به سينه تا خونمون بدوم؟ هيچ مي دوني براي اولين بار از هيکلم و برجستگي هاي بدنم بيزار شدم و شرمنده؟ همون سال دختر کوچک يک ساله اي به اسم ليلا بي خيال و فارغ تو حياط کثيف خونشون چهار دست و پا راه مي رفته تا اينکه 8 سال بعد مادرش، درست مثل تو فاحشه، به سينه هاي تازه در اومده ي دخترش نگاه کنه و با خودش بگه: « ديگه وقتشه!» هی فاحشه گوش کن با توام! تو که راه نجات جامعه ي در هم ريخته و به هم پاشيده ي ايران رو تو اعدام ده تا زن خيابوني مي دوني. تو که فکر ميکني امثال ليلا جامعه ي پاک و مطهر رو به منجلاب فساد مي کشونند. تو که مثلا" وکيل تسخيري يه بي پناه هستي و اعدام رو بهترين راه حل براي راحتي فاحشه هاي سيبيلو مي دوني. توکه فکر اختلاط دختر و پسر تو دانشگاه کشتتت و به فکر پرده آويختن تو کلاس هاي درسي و حتما" فردا هم لزوم يک ماسک رو به دختران توصيه مي کني که مبادا گرمي نفسشون آقايون تحريک شونده رو تحريک کنه. تو که تو خونه ي ملت دو دستي به شوهرت چسبيدي که مبادا ندزدنش. تو که شکمت سيره و جات راحته و ماشين مدل بالات به راهه و حقوق ماهيانه ات مکفي و گوشت و مرغ و ميوه ي شب عيدت سر جاشه و تنها دغدغه ات خرج کردن پول هاي بادآورده است، گوش کن با توام!.......
خطاب به دوست ناديدهام خورشيد و چرا من به معين يا کس ديگری رای نمیدهم؟ خورشيد عزيز، نوشتهی بیتکلف و به گمان من احساسيت را خواندم. خيلی جاهايش را درست میگويی. من هم مثل تو هر دو دوره به خاتمی به دلايلی تقريبا مشابه با دلايل تو رای دادم و من هم با پوست و گوشت و استخوانم دغدغههايت را میفهمم اما: من شايد بيشتر از تو حس کنم وقتی يک گروه تئاتری، نمايشی را يکسال تمرين میکند، يکسال شب و روز میگذارد، يکسال با آن زندگی میکند، اما پس از همهی اينها از فلان مامور فلانبخش فلاناداره يکجمله میشنود که: « نه، امکان اجرای اين نمايش وجود ندارد.» چه حالی به اعضای گروه دست میدهد و چه توهينی به شعور آدمی میشود. به همين خاطر من هم بسيار خوشحال میشوم وقتی میبينم پچپچههای پشت خط نبرد علیرضا نادری ( که وقتی در دورهی هاشمی در جشنواره اجرا شد، اواسط اجرا انصار به روی صحنه ريختند و به خاطر نجاستی که اين تئاتر ايجاد کرده بود روی صحنه نماز خواندند)، در دورهی خاتمی به راحتی اجرا میشود. من هم بسيار خوشحال میشوم که در انتظار گودو که تا سال ۷۶ به خاطر دليل موهوم « زير سوال بردن فلسفهی انتظار» امکان اجرا پيدا نکرده بود، در دورهی خاتمی به روی صحنه میرود. من وقتی میبينم در اين ۸ سال بسياری از کتابهايی که دوستشان داشتهام چاپ میشوند مطمئن باش کمتر از تو خوشحال نمیشوم. من هم مثل تو وقتی درياروندگان جزيرهی آبیتر را در نمايشگاه کناب پارسال میبينم که چاپ شده، هم تعجب میکنم و هم خوشحال میشوم. من هم وقتی میبينم کتابهای کوندرا، کتابهای مارکز و کتابهای بسياری ديگر که بسيار دوستشان دارم و بدون اغراق بهترين لحظههای زندگی را برايم خلق کردهاند چاپ میشود، حس بسيارخوبی دارم. و البته بديهی است که من و هر انسان ديگری از اينکه ديگر نويسندهها و فعالين سياسی در روز روشن کشته نمیشوند، اتوبوسشان به صورت تصادفی به ته دره نمیرود و در خانه مثله نمیشوند، بسيار خوشحالتريم، اما همهی اينها باعث نمیشود که من به اندازهی تو احساساتی شوم، يک اشتباه را بار ديگر تکرار کنم، در انتخابات شرکت کنم و به معين يا کس ديگری رای دهم. چرا به خاتمی در هر دو دوره رای دادم؟ ساده اگر بخواهم بگويم، به اميد تغييرات. تغيیراتی که البته اتفاق نيفتاد. راست میگويی. اگر وضعيت را در ابتدای دورهی خاتمی صفر فرض کنيم، خاتمی در ذهنش بود که ما را به ۲۰ برساند، اما مردم ما به کمتر از ۱۰۰ راضی نبودند. اگر قبول کنيم برای تغيير ساختار سياسی هر حکومتی دو راه کلی انقلاب و اصلاح وجود دارد، من هم مثل خيلیهای ديگر روش درست را در اصلاح ( بخوان اصلاحات تدريجی ) میدانستم و البته هنوز میدانم. چرا که تجربهی تاريخی نشان داده است که انقلاب هم بسيار پر هزينهتر است و هم بسيار غيرقابل پيشبينیتر. من به خاتمی در هر دو دوره رای دادم چون فکر میکردم که او میتواند اصلاحات را پيش ببرد اما او نتوانست. قبول دارم فضای خوبی به وجود آمد، قبول که آزادیهای حداقلیمان کمی بيشتر شد. اما آيا ما همينقدر را میخواستيم؟ شايد تو هم مانند بسياری از دوستان مشارکتیمان بگويی که خب اين ذات اصلاح است، زمان میبرد و ... اما من فکر میکنم که کلا اين، راه نيست که بیراهه است. تجربهی اين هشت ساله نشان داد قدرت نهاد رياستجمهوری و ساير نهادهای انتخابی ( نهادهايی که با رای مردم انتخاب میشوند، مثل رياستجمهوری و مجلس) در اين کشور همارز با صفر است! و به نظر میرسد تصميمها در جای ديگری گرفته میشود! شايد بگويی اشکال از خاتمی بود و اگر يک آدم با عرضهتر بيايد اوضاع بهتر میشود. اما من موافق نيستم. اول اينکه تو مطمئن باش اگر کسی حداقل عرضه را داشته باشد، شورای نگهبان امکان ندارد صلاحيتش را تايید کند ( مجلس هفتم را که فراموش نکردهای؟) و دوم اينکه بر فرض محال اگر صلاحيت چنين فردی تايید شد، آيا ساختار قدرت در جمهوری اسلامی به گونهای هست که او بتواند تاثير گذار باشد؟ البته فراموش نکن من تاثيرگذاری را کمی فراتر از چاپشدن چند کتاب يا روی صحنهرفتن چند تئاتر و يا بالاتر رفتن چند سانت بيشتر از پاچههای شلوار دخترانمان میدانم. من و خيلیهای ديگر مثل من، هشت سال به خاتمی و بقيهی اصلاحطلبان از نوع مشارکتی فرصت داديم که از تمام توانشان برای پيشبرد اصلاحات استفاده کنند و نتيجه اين شد. تجربه نشان داد که امکان اصلاح ساختار نظام سياسی اجتماعی ايران به اين صورت وجود ندارد. با خيلی از اين دوستان مشارکتی که بحث میکنی ته استدلالشان اين است که درست که ما از فرصت به دستآمده استفادهی لازم را نبرديم؛ اما اينبار چون تجربهی هشت سال پيش را داريم، اشتباهات گذشته را تکرار نمیکنيم؛ ما من اين گونه گمان نمیکنم. من حاضر نيستم به خاطر تجربهی امر يکبار تجربه شده، مشروعيتی حتی به اندازهی يک رای بيشتر به جمهوری اسلامی بدهم. اوضاع جهانی در ابتدای دورهی خاتمی ايران از نظر وجههی جهانی تقريبا در بدترين وضعيت ممکن بود. خاتمی در چند سال ابتديی رياستجمهوريش، اندکی به اعتبار بينالمللی ايران در جهان کمک کرد و با سياست تنش زدايی چهرهی نسبتا معقولتری از ايران به نمايش گذاشت. اما در حال حاضر و با توجه به وضعيت پيشآمده و در مظان اتهام قرار گرفتن ايران به عنوان کشوری که در جهت دستيابی به سلاح اتمی حرکت میکند و تهديدهای پيدا و پنهان آمريکا مبنی بر حملهی نظامی به ايران، جامعهی جهانی هر حرکت حکومت و مردم ايران را به دقت بررسی میکند. فشارهای جهانی بر ايران روز به روز در حال بيشتر شدن است و با هر موردی از نقض حقوق بشر ( احکام ناعادلانه، بسته شدن مطبوعات و ...) که در ايران صورت میگيرد، سيل بيانيهها و اعتراضات جدی است که عليه حکومت ايران از طرف اتحاديهی اروپا و ساير سازمانهای جهانی سرازير میشود. در اين ميان حکومت ايران از امتياز مشروعيتش مدام در حال خرج کردن است و طرفهای اروپايی و ديگران رژيم را بهخاطر انتخاباتی که برگزار میکند و رايی که از مردم میگيرد، صاحب مشروعيت سياسی میداند. فکر میکنی با وجود چنين شرايطی انتخاب فردی مثل معين ارزش آن را دارد که به کليت نظام مشروعيت ببخشی؟ و بالاخره: چرا به معين رای نمیدهم و اگر به معين رای ندهيم چه میشود؟ فکر میکنم تقريبا بيشتر دلايلم را برای اينکه چرا به معين رای نمیدهم در بالا گفتهام. اما اگر به معين رای ندهيم چه میشود؟ تو تصميم گرفتهای به معين رای بدهی چون میگويی هيچ راهکار عملی ديگری پيش روی خودت نمیبينی و به همين خاطر سادهترين راه حلی که به ذهنت رسيده انتخاب کردهای. من به تصميمت احترام میگذارم اما با آن مخالفم و چون حس میکنم هر رايی به جمهوری اسلامی در اين برهه نوعی خيانت به ايران است ( البته اين نظر شخصی من است! ) سعی میکنم با بحث و گفتوگو تو را از تصميمت منصرف کنم. خيلیها رای میدهند چون فکر میکنند رای دادن يک نوع حق انتخاب و يک نوع ابراز وجود است در حالی که توجه نمیکنند رای ندادن نيز اگر دليلی محکم پشتش باشد نوع ديگری از اعمال اين حق انتخاب است! چرا فکر میکنی رای ندادن عملی منفعلانه است؟ اگر اتفاق عملیای که منتظرش هستی رخ نداده است، بهخاطر آن نيست که هيچ راهکاری وجود ندارد. چرا فکر میکنی اصلاحات را فقط معين و امثال آن میتوانند پيش برند؟ روش مبارزهی گاندی را يه ياد بياور. نافرمانی مدنی! يکی از زاههای پيشبرد اصلاحات میتواند مثلا همين باشد. و اما در آخر: بله! رای ندادن مضراتی هم البته دارد. اين که به قول تو شرايط برگردد به شرايط دههی ۶۰. نمیدانم، اما بعيد میدانم چنين اتفاقی بيفتد. در اين مدت که مجلس و شوراها به روی کار آمدهاند تغيیرات، آنطور که تو گفتهای بهنظر نمیرسد. محدوديتها کمی بيشتر شده و طبيعتا بيشتر هم میشود اما فضايی که تو نگرانش هستی، لااقل تابهحال، آنقدرها هم بدتر نشده! در اين که عقلانيتی برای راستها متصور نيست شکی نيست، اما مطمئن باش فشارهای جهانی و منتقدين داخلیای مثل من و تو اجازهی به راحتی محدودتر شدن و جزيره شدن ايران را نمیدهند. تو در ايران نبودی و فکر میکنی الان مثلا فضا برگشته به سالهای ۷۶ و قبلتر اما باور کن اگر اينجا باشی، آنقدرها هم اين حس به تو دست نمیدهد چون شوراها و مجلس از دست رفته، فاجعهای رخ داده. و گمان کنم اگر منطقی فکر کنی به اين نتيجه خواهی رسيد اگر رياستجمهوری نيمبند اصلاحطلبان مدل خاتمی هم نباشد، چيز بيشتری از دست نمیرود. البته دروغ اگر نخواهم بگويم، گاهی اين محدود شدنها را حس میکنی، مثل همين کارنامه که بسته شد يا چيزهای ديگر. ولی خب يادت باشد اين بهای انتخاب تو است و بايد بپردازيش. من ترجيح میدهم بهجای آنکه مدافعی ضعيف درون نظامی که دوستش ندارم داشته باشم، منتقدينی قوی و سازمانیافته به تعداد مردم ايران در خارج از آن نظام داشته باشم. |
اعضاءایوانهو خورشید خانم داریوش زیبا سایه سپنتا شبنم قاصدک مهشید نازخاتون نسرین نگاه سوم هاله طومارهاآزادی برای ایران آرش سیگارچی سعید ماسوری لیلا مجتبی سميعی نژاد خواندنی هاگزارش ماهیانه عفو بین الملل - ژانویه آرشيو |